Saturday, March 1, 2014

Dandelion



You never came, but I never left
This loving heart, now forever cleft

Waiting, a game I’m doomed to play
But this endless path, I’ll never stray

An empty embrace awaits you here
My only bidding, to hold you near

My life, I’ll forsake for a day of bliss;
and I’ll savor every second with a kiss

You dwell in my mind and in my dreams
A lonely dreamer, I was born it seems

With a single gaze, my heart you stole with such ease
Now, alone, I float
like a dandelion on a summer breeze...





Friday, February 28, 2014

I Will Never Let Go!




“It’s easy to fall for you”, you said
Fall for me then,
for I will catch you and never let go!

Take an endless walk with me,
hand in hand;
your precious hand, I’ll never let go!

Let me bask in the beauty that is all you.
My gaze, forever fixed;
and I will never let go!

Your vision forever engrained, your scent I breathe 
You dwell in my dreams;
these dreams, I’ll never let go!

Fall for me as I have fallen for you;
for I will catch you,
and I will never let go!



Thursday, February 13, 2014

But I can't...



Thoughts of you, my angels, my demons
To be awaken from this dream
next to you, my only wish.

But I can’t…



So many flowers in this garden of life,
and yet, you the one I covet
Scored and scarred by your thorns,
your heart to harvest, my only aim.

But I can’t…



Too proud the words to utter,
too timid to endeavor;
“It’s YOU I love!”
wish I could scream.

But I can’t…








Thursday, January 9, 2014

او



من بگشتم بس در پی‌ این و آن
آنکه یافتم اما این و آن نبود

بنشستم بس در حجرهٔ منتظران
آنکه آمد میزبان و مهمان نبود

دل‌ باختم و از خود بیخود شدم
سهم من در این میان سر و سامان نبود

او ٔبت و من ٔبت پرست، زائر شدم
بیخود از خود شدن ساده و آسان نبود

خیره در حیرت، کور شدم از نور او
منشأ این نور شمس در آسمان نبود

در برون جستمش در هر خم و پیچ
یافتنش بیماریم، ولی‌ درمان نبود

آشفته غرق در حیرتم در عاقبت
او من و جز من کس دیگر نبود





تار و پود



دل‌ ز خواب برخیست و دیده بر گشود
نگاه شیرینت کشت و از من دل‌ ربود

سرقتت هنگفت، اما با این وجود
زنده کردی آنچه در من مرده بود

با بوسه‌ای بستی تو درهای به روی آنچه بود
آغوش مهربانت درها به آینده گشود 

جز گرایش، جز ستایش مرا چاره نبود
از آن توام زیبا صنم، جسم و روح و تار و پود


Sunday, January 5, 2014

!ببار




من خیره به ساعتم، اما زمان نمیگذرد
برگ شناورم در آب راکدی که هیچ سوی نمی‌رود

فریاد من خاموش چو تاریکی شب
صدای این عاشق تنها را کس نمیشنود

صبرانه می‌نشینم، دست بر دست
در انتظار آن کس که همیشه بوده و هست

می‌بارد عشق روزی از این ابر باردار سنگین
و من همچنان در انتظار تو یگانه کمان رنگین

ویرانم و دیوانه، غرق در جستجو
جز قضاوتی سنگین نیست حاصل این گفت و گو

مسافری خسته‌ام، زینتم گرد و غبار
ساکت و خاموش، اما کتابی‌ پر حکایتم

صفحه به صفحه مرا بخوان و به دل‌ بسپار
!باران تو می‌خواهم‌ ای زیبا، ببار...  ببار