Monday, May 27, 2013

قضاوت



باور کن مرا
فریاد بی‌ صدا ناله‌ای بیش نیست
آنچه از برون تیشه بر ریشه ات میزند
جز سراب و تخیلی‌ بیش نیست

قاضی تویی
محکوم تویی
اسیر و زندانبان
 ...تویی

پچ پچ دیگران ریگ در کفش تو نیست
،آن نیشتری که قلبت ریشه می‌کند
!...تویی


مجوی در برون آرامش و زیبایی
،بنگر به خود

!!!که زیبا تر از زیبا تویی




    




Sunday, May 26, 2013

پوست بر پوست



نگاهت عریانم کرد و به دل‌ نشست
بر دفتر زندگی‌ام، نامت نوشت و پس ببست
سارقی بودی که دل‌ ز من برد و سپس
حبس کرد مرا چون پرنده‌ای تنها در قفس
عشق به تو کورم کرد و دیوانه و مست
خواستنت، جسارتی که با من بود و هست
با نخستین بوسه گرفتی‌ تو ز من جان و نفس
عاقبتم دیوانگی، ویرانگی؛ همین و بس!!!
تو شراب و من معشوق مستی با تو بودنم
تو رفتی‌ و من هنوز غرق در وحشت چشم گشودنم
عاشقی، یگانه گناه من دل‌ شکسته بود
فریاد میزدم در سکوت، اما لبانم بسته بود
پوست بر پوست، روح در روح
تویی، یگانه درمان این دل‌ مجروح
پوست بر پوست، ،روح در روح
...تویی، یگانه درمان این دل‌ مجروح


...



Sunday, May 12, 2013

آنکه پنهانست ولی‌ پیداست



ببر آن رشته را که اسیر گذشته‌ات می‌کند
بنوش فردا را که اگر نه آن هم می‌گذرد

گذشته را دفن کردن کار آسانی نیست
بدون ابر گریان هیچگاه بارانی نیست

کتابی‌ را که خوانده ای‌ مرور کردن خیانت به فرداست
ببند جلدش تو امروز،
!!!بجوی آنکه پنهانست ولی‌ پیداست

غروب ارغوانی




در سکوت خاطراتم
میگریزم از بی‌ تو بودن

گوشه‌ای تاریک نشسته‌ام تنها
می‌ستیزم با جدایی در این شبها

باده بر لب
حسرت با تو بودن در دل‌ دارم
تو رفتی‌ و من
از سکوتی که به جا می‌گذاری بیزارم

تو مقصدی، تو دلیلی‌، تو دردی و درمانی
بوسهٔ تو نوشدارو و من سخت بیمارم

هنوز میشنوم صدای خنده‌هایت را
این چه احساس غریبیست

در هر گوشه و کناری خاطره‌ای داشتن
از آن کسی که رفته است و دگر اینجا نیست


حسرت با تو بودن دارم امشب
دارم هوس غروبی ارغوانی




Tuesday, May 7, 2013

رهایم کن - Set me free







اسیرم کن که آزاد شوم
ویرانم کن که در تو آباد شوم

من، آن زمزمهٔ عشق و نیاز،
رهایم کن که داد و فریاد شوم

در سکوت حاشیهٔ افکارم
مست کن مرا چون شراب، که مست رویای تو زیبا شوم

جانم بگیر و روحم آزاد کن
بگذار که در دریای تو تا آبد غرق شوم

از خواب صد ساله بیدارم کن  ای یار
بگذار که بار دیگر هشیار شوم

من، آن زمزمهٔ عشق و نیاز
!رهایم کن که داد و فریاد شوم

...


Imprison me, so I can be free at last
Demolish me, so I can be rebuilt in YOU!

I, the whisper, the murmur of love and desire,
set me free, let me be a vociferous SCREAM!

In the silence of the edge my thoughts,
like aged wine, intoxicate me with your splendor

Take my life and set my soul free
Evermore, in your ocean, let me drown

Awaken me from a century old slumber,
be the rebirth of my consciousness

I, the whisper, the murmur of love and desire,
set me free, let me be a vociferous SCREAM!

...








Sunday, May 5, 2013

Concubine



Lights dimmed,
stooped,
in a dark corner of my recollections…
In this attic,
prisoned,
yet free;
the poisonous smoke,
I exhale…
Only to smudge the images I see!!!

Drowning,
sip after sip.
Absent,
in the exaggerated reflection of my face;
the tall curves of the bottle,
benevolently,
I trace.

Fertile cloud of love and hate,
desperately,
I dream of raining,
draining,
as of late…

Innocence and guilt,
pride and shame,
loss and gain,
all,
now one!

Pleasure,
these days,
is the concubine of pain!!!...