در سکوت خاطراتم
میگریزم از بی تو بودن
گوشهای تاریک نشستهام تنها
میستیزم با جدایی در این شبها
باده بر لب
حسرت با تو بودن در دل دارم
تو رفتی و من
از سکوتی که به جا میگذاری بیزارم
تو مقصدی، تو دلیلی، تو دردی و درمانی
بوسهٔ تو نوشدارو و من سخت بیمارم
هنوز میشنوم صدای خندههایت را
این چه احساس غریبیست
در هر گوشه و کناری خاطرهای داشتن
از آن کسی که رفته است و دگر اینجا نیست
حسرت با تو بودن دارم امشب
دارم هوس غروبی ارغوانی
No comments:
Post a Comment