Thursday, January 9, 2014

او



من بگشتم بس در پی‌ این و آن
آنکه یافتم اما این و آن نبود

بنشستم بس در حجرهٔ منتظران
آنکه آمد میزبان و مهمان نبود

دل‌ باختم و از خود بیخود شدم
سهم من در این میان سر و سامان نبود

او ٔبت و من ٔبت پرست، زائر شدم
بیخود از خود شدن ساده و آسان نبود

خیره در حیرت، کور شدم از نور او
منشأ این نور شمس در آسمان نبود

در برون جستمش در هر خم و پیچ
یافتنش بیماریم، ولی‌ درمان نبود

آشفته غرق در حیرتم در عاقبت
او من و جز من کس دیگر نبود





تار و پود



دل‌ ز خواب برخیست و دیده بر گشود
نگاه شیرینت کشت و از من دل‌ ربود

سرقتت هنگفت، اما با این وجود
زنده کردی آنچه در من مرده بود

با بوسه‌ای بستی تو درهای به روی آنچه بود
آغوش مهربانت درها به آینده گشود 

جز گرایش، جز ستایش مرا چاره نبود
از آن توام زیبا صنم، جسم و روح و تار و پود


Sunday, January 5, 2014

!ببار




من خیره به ساعتم، اما زمان نمیگذرد
برگ شناورم در آب راکدی که هیچ سوی نمی‌رود

فریاد من خاموش چو تاریکی شب
صدای این عاشق تنها را کس نمیشنود

صبرانه می‌نشینم، دست بر دست
در انتظار آن کس که همیشه بوده و هست

می‌بارد عشق روزی از این ابر باردار سنگین
و من همچنان در انتظار تو یگانه کمان رنگین

ویرانم و دیوانه، غرق در جستجو
جز قضاوتی سنگین نیست حاصل این گفت و گو

مسافری خسته‌ام، زینتم گرد و غبار
ساکت و خاموش، اما کتابی‌ پر حکایتم

صفحه به صفحه مرا بخوان و به دل‌ بسپار
!باران تو می‌خواهم‌ ای زیبا، ببار...  ببار