من بگشتم بس در پی این و آن
آنکه یافتم اما این و آن نبود
بنشستم بس در حجرهٔ منتظران
آنکه آمد میزبان و مهمان نبود
دل باختم و از خود بیخود شدم
سهم من در این میان سر و سامان نبود
او ٔبت و من ٔبت پرست، زائر شدم
بیخود از خود شدن ساده و آسان نبود
خیره در حیرت، کور شدم از نور او
منشأ این نور شمس در آسمان نبود
در برون جستمش در هر خم و پیچ
یافتنش بیماریم، ولی درمان نبود
آشفته غرق در حیرتم در عاقبت
او من و جز من کس دیگر نبود